ذهن خود را از نو بسازید/ ده افسانه نادرست
در فصل قبل شما محاسبه کردید که در کدام مرحله از زندگی مالی و اقتصادی خود قرار دارید و به کجا میخواهید بروید. بنابراین شما درحال حاضر مانند کوهنوردی هستید که میداند کدام قله را میخواهد فتح کند. بنابراین باید کوله پشتی خود را ببندید و حواستان باشد که در سفر به نوک قله به چه وسایلی بیشتر احتیاج دارید تا آنها را در کوله پشتی خود قرار دهید.
پیش از آن در این فصل، میخواهم درباره سرابهایی که پیش روی افراد است، توضیح دهم. حالا که شما در ابتدای سفر پولدار شدن، ساختن و غنا بخشیدن به زندگی مالی خود هستید باید در اولین قدم به ذهن خود یک سر و سامان اساسی دهید و آن را از اطلاعات و باورهای غلط خالی کنید تا مکانی برای اطلاعات درست که در ادامه این مباحث خواهم گفت، باز شود.
اگر صفحات مجازی به ویژه اینستاگرام را باز کنید، یکی از رایجترین محتوایی که بسیار به چشمتان خواهد خورد، فیلمهای انگیزشی است که با عناوینی مانند قانون جذب، کمبود اعتماد به نفس، معمار زندگی خودت باش و چنین حرفهای شعاری، سعی دارند شما را تحت تاثیر قرار دهند. چنین حرفهایی به خودی خود، غلط نیستند اما مهم است که چنین ویدئوهایی در باطن هیچ راهکار، توانمندی و مهارتی به شما نمیدهند. تنها راهکار چنین مطالبی فقط این است: به چیزی که دوست داری فکر کن!
اما در هیچ کدامشان اشاره نشده که پس از فکر کردن، انسانها باید چه کاری انجام دهند؟ برای بدست آوردن چیزی که دوست دارند، باید چه آموزش و چه مهارتهایی را کسب کنند؟ اتفاقا بسیاری از این فیلمها برخلاف عناوین خود که قرار است به شما انگیزه دهند، شما را ناامید میکنند زیرا پس از مشاهده چنین فیلمهایی، شما به خودتان و به اشتباه میگویید: من این توانایی را ندارم، من این خود کنترلی را ندارم، من اعتماد به نفس ندارم.
این درحالی است که شما از اساس اشتباه راهنمایی شدید؛ زیرا در بسیاری از مواقع، مشکل شما اصلا کمبود اعتماد به نفس نیست، بلکه عدم آموزش، عدم راهنمایی از سوی انسانهای درست و متخصص، انجام ریسکهای غلط در زمانهای نادرست، پول از دست دادن بسیار و ... است.
بنابراین پیش از آغاز این مسیر، شما باید ذهن خود را از اطلاعات نادرست خالی کنید. به همین دلیل تصمیم گرفتم تا یک فصل ازاین مباحث را به ده سراب و افسانه نادرست اختصاص دهم و آنها را به شما معرفی کنم.
۱) اولین سراب: از ریسک کردن نترسید!
اولین تفکر نادرستی که اتفاقا در ایران هم بسیار رایج است این توصیه است که از ریسک کردن نترسید زیرا شما هر کاری بخواهید را میتوانید انجام دهید! من بر روی همچین توصیهای، یک خط قرمز بزرگ میکشم، زیرا اتفاقا شما باید از ریسک کردن بترسید، بخواهم بهتر بگویم، شما باید از ریسک کردن بیخود و نادرست بترسید. ریسک کردن نسنجیده از لحاظ مالی و روانی شما را به لبه پرتگاه میبرد و سپس زندگی شما را نابود خواهد کرد. بنظرم دیگر نیازی به تکرار قانون وارن بافت هم نیست، بنابراین شما تا جایی که امکانش هست نباید پول از دست دهید که لازمه آن این توصیه مهم است که از ریسک کردن باید بترسید.
ریسک کردن برای هر کسی نیست و اگر برای افرادی هم مناسب باشد، برای هر مرحله از زندگی مالی و اقتصادی نیست. در فصل قبل توضیح دادم که در دو مرحله اول، یعنی مراحل تعادل و استقلال مالی، شما پشتوانه مالی و روانی لازم برای ریسک کردن را ندارید. درصورتی که امکان ریسک کردن برای شما فراهم نباشد، با این کار خودتان را نابود خواهید کرد.
بنابراین برای ریسک کردن، باید خیلی با دقت بسنجید که در کدام مرحله قرار دارید و اصلا به مرحله ریسک پذیری رسیدید یا خیر. سپس اگر به این اطمینان رسیدید که میتوانید ریسک کنید باید از خود بپرسید: آیا من بلدم درست ریسک کنم؟ آیا من مدیریت ریسک دارم؟ آیا من آموزشهای لازم برای ریسک کردن را کسب کردم؟ آیا به دانش و توانایی و مهارت ریسک کردن مجهز هستم؟
۲) دومین سراب: به خودت اعتماد کن!
افرادی بودند که در اوج بازدهی بازار بورس، وارد این بازار شدند و براساس شانس، توانستند سرمایه خود را چند برابر کنند. سپس پول کلانی را از اطرافیان خود جمع کردند و آن را وارد بازار بورس کردند. اما آیا باز هم شانس آوردند؟ خیر! بسیاری بودند که سرمایه کلانی را که دست آنها امانت بوده را از دست دادند. چرا؟ چون گمان کردند حالا که یکبار شانس با آنها یار بوده دیگر گرگ وال استریت هستند!
مشکل اساسی این افراد دقیقا این موضوع است که بیش از حد به خود اعتماد کردند و به عبارتی اعتماد به نفس کاذب دارند! اعتماد به نفس بیش از حد معمولا اینگونه تعریف میشود: باور به اینکه تو این کار را بهتر انجام خواهی داد (یا بهتر از سطح متوسط) بدون اینکه شواهدی تجربی در این زمینه وجود داشته باشد. اکثر مردم تصور میکنند که بهتر از سطح متوسط عمل میکنند؛ اما کاملا بدیهی است که اکثر مردم نمیتوانند به این شکل عمل کنند، دستکم از نظر ریاضی ناممکن است.
در چنین شرایطی است که بسیار مهم است شما بین شانس و مهارت خود تمایز قائل شوید. در بسیاری از مواقع شما صرفا شانس آوردید که توانستید سرمایه خود را چندین برابر کنید. شانس آوردن اصلا چیز بدی نیست اما باید متوجه باشید که کدام اتفاقات زندگی شما حاصل شانس بوده و کدام حاصل دانش، مهارت و توانایی شما بوده است.
بسیاری از افراد بودند که شانس با آنها یار بوده و یک بیزینس آنها بسیار بازدهی داشته، اما چون از این نکات غافل بودند و به خود اعتماد زیادی داشتند، یک بیزینس دیگر هم راهاندازی کردند و همان بیزینس قبلی خود هم نابود کردند. بنابراین باید شانس را از مهارت و توانایی مدیریتی خود تفکیک کنید. باید اعتماد به نفس خود را کنترل کنید، ضعفهای خود را بشناسید و با آموزش درست آنها را برطرف کنید.
همچنین بسیاری از اقتصاددانان رفتاری معتقدند که منشا اصلی اشتباهات در تصمیمگیری، اعتماد به نفس بیش از حد است. هرش شفرین، یکی از محققان در زمینه امور مالی-رفتاری، بیان میکند که به نفع افراد خواهد بود اگر بتوانند بین شانس و مهارت تمایز قائل شوند و تشخیص دهند که همه ریسکها ارزش امتحان ندارند؛ زیرا یکی از جنبههای منفی ریسک، ضرر و زیان بزرگ است. حتی عملکردهای موفقیت آمیز نیز نباید نشانهای برای موفقیت عملکردهای او در آینده تلقی شود. تضمینی وجود ندارد که موفقیتهای قبلی مجددا تکرار شوند.
بنابراین شما نباید بیخودی به خود اعتماد کنید! اگر در موقعیتی هم شانس آوردید، صرفا از آن لذت ببرید و آن را به سایر موقعیتهای زندگی خود تعمیم ندهید!
یکی از راههای اثباتشده برای کاهش اعتماد به نفس بیش از حد در تصمیمگیرندگان و تشویق افراد به تصمیمگیریهای موثرتر، این است که تصمیمگیرندگان مجبور باشند مسئولیت تصمیماتشان را برعهده بگیرند. اگر مردم در شکستهای احتمالی شریک باشند یا اگر نظراتشان گزارش شده و آشکار شود، احتمالا قبل از اتخاذ تصمیمهای پرخطر، دوباره فکر خواهند کرد. انجام مشاوره درمورد انتخابهای احتمالی نیز افراد را مجبور میکند تا به منطقی بودن تصمیماتشان، بیندیشند.
۳) سومین سراب: ما میتوانیم خودمان را کنترل کنیم!
ما در زندگی مالی خود با دو چیز درحال جنگیم: زمان و احساسات خود.
تحقیقات متفاوت نشان میدهند که افراد بسیار از احساسات، هیجانات و حرف دیگران تاثیر میگیرند و اتفاقا خود-کنترلی بسیار ضعیفی دارند؛ البته این فقط مربوط به افراد عادی نیست و حتی متخصصین علم اقتصاد نیز در بسیاری از شرایط نه بر اساس عقل و منطق خود، بلکه بر طبق احساسات خود تصمیم میگیرند، یعنی حتی آن افراد هم نمیتوانند در تمام شرایط احساسات و هیجانات خود را کنترل کنند.
برای بسیاری از اقتصاددانان رفتاری، این نبود خود-کنترلی نشاندهنده این است که مردم اغلب تصمیماتی میگیرند که خیلی زود باعث پشیمانی آنها میشود. مردم اغلب تصور میکنند که میتوانند در برابر وسوسه مقاومت کنند اما واقعیت این است که آنها ویژگی خود-کنترلی ندارند. وقتی در موقعیت مکانیسم خود-کنترلی قرار بگیریم، میتوانیم انتخابهای بهتری داشته باشیم، انتخابهایی که بعدا باعث پشیمانی نخواهند شد.
یکی از مهمترین تکنیکها برای تقویت خود-کنترلی این است که از موقعیتهای پرخطر دوری کنید؛ برای مثال اگر تصمیم به ترک سیگار گرفتید با افراد سیگاری نگردید یا اگر میخواهید در کاری جدید موفق باشید با آدمهای شکست خورده و ناامید وقت زیادی را نگذرانید زیر افراد شکست خورده تو را ناامید میکنند و باعث میشوند ذهن شما بصورت خودناآگاه به سمتی برود که درست نیست.
۴) چهارمین سراب: ما به خودمان دروغ نمیگوییم
ما داستان زندگی انسانهای موفق و ثروتمند مانند بیل گیتس، ایلان ماسک، مارک زاکربرگ و ... را زیاد شنیدیم، یا بهتر است بگویم زیاد به گوشمان رساندند. اما هیچ وقت داستان زندگی آدمهایی که از بهترین دانشگاههای جهان، فارغ التحصیل شدند و پس از راهاندازی بیزینس خود، شکست خوردند را نشنیدیم. این از تمایل انسانها برای دروغ گفتن به خود میآید. ما چشمان خود را بر روی شکستهای خود و دیگران میبندیم و مدام به خودمان میگوییم: من خیلی آدم خوبیم، من خیلی آدم درستیم، من خیلی بلدم، من هر زمان که بخواهم لاغر میشوم، من هر وقت اراده کنم پولدار میشوم!
بر اساس تحقیقاتی که در اقتصاد رفتاری انجام شده، بسیاری از انسانها فکر میکنند که عملکردی بهتر از میانگین جامعه دارند، یعنی انسانها به دروغ و اشتباه گمان میکنند که در تمام ابعاد زندگی از جمله بعد اقتصادی، عملکردی بهتر از سایرین دارند. اینها دروغهایی هستند که ما به خودمان میگوییم.
ما با این دروغها ضرری به فرد دیگری نمیرسانیم اما به خودمان ضربه میزنیم و مانع از پیشرفت خودمان میشویم. بنابراین اگر با خودمان صادق نباشیم و در زندگی مالی به خودمان دروغ بگوییم، نه تنها پیشرفت نمیکنیم، بلکه نابود خواهیم شد.
برای صادق بودن با خود دو تکنیک وجود دارد؛ در وهله اول همانطور که در همین فصل گفتم، شانس را از مهارت و توانایی خود جدا کنید و در وهله دوم از افراد متخصص مشاوره بگیرید. باور کنید در بسیاری از موقعیتها و شرایط لازم است تا یک فرد متحصص به شما بگوید: «اگر این مسیر که خیلی هم بهش اعتماد داری را بروی موفق نمیشوی. اگر ده نفر از این مسیر رفتن و پولدار شدن، تو پولدار نمیشوی، تو باید مسیرتو عوض کنی.»
اگر صادق باشی و واقع بینانه به خودت نگاه کنی، ریسک نادرست انجام نمیدهی، میپذیری بسیاری از موارد و نکات را نمیدانی، خیلی از مهارتها را بلد نیستی و بعد از پذیرش آنها درصدد یافتن راه حل و برطرف کردن عیبها و ضعفهای خود برخواهی آمد.
۵) پنجمین سراب: چو فردا شود فکر فردا کنید
چو فردا شود فکر فردا کنید، برخیز و دمی به شادمانی گذران
این ابیات را بخوانید و از آنها لذت ببرید اما هیچگاه به فکر پیادهسازی آنها در زندگی، به ویژه در زندگی مالی و اقتصادی خود نیفتید! شما علاقهمند به خیام هستید، مشکلی ندارد اما فقط از شعر او لذت ببرید زیرا شما نمیتوانید بر اساس توصیههای خیام، زندگی خوبی داشته باشید.
از همین الان به فکر ساختن زندگی خود باشید، از همین حالا به فکر دوران کهن سالی و پیری خود باشید. اگر از الان به فکر آن دوران نباشید، دوران سختی در سالمندی انتظار شما را میکشد. البته در مقابل، افرادی هم هستند که از ترس اینکه یک روز نون و پنیر نخورند، هفتاد سال نون و پنیر میخورند!
ایجاد تعادل میان این دو سبک زندگی بسیار مهم است، بسیار حیاتی است که شما با استفاده از فرمولهای ذکر شده در فصل دوم متوجه شوید که درحال حاضر کجا ایستادید و به کجا میخواهید بروید، زیرا ممکن است که شما در مرحلهای باشید که نیاز باشد بیشتر بر روی کار تمرکز کنید و یا نه در مرحلهای باشید که نیاز است بر روی تفریح خود تمرکز کنید. همچنین در فصل بعدی، با گفتن تکنیکهای پسانداز کردن، بهتر متوجه خواهید شد که برنامه زندگی خود را چگونه و بر اساس چه معیارهایی بچینید.
۶) ششمین سراب: اگر منصف باشیم، چیزی گیرمان نمیآید!
برای رد این سراب باید درباره دو بازی که اقتصاددانان رفتاری طراحی کردند، توضیح دهم:
الف) بازی پیشنهاد نهایی:
این بازی را نخستین بار اقتصاددان آلمانی به نام ورنر گات مطرح کرد. مطالعهای تجربی که در اقتصاد رفناری نقش مهمی ایفا میکند. نتایج این بازی با این فرضیه مهم اقتصاد متعارف منافات دارد که میگوید: به طور کلی افراد حداکثرسازی میکنند و برای این حداکثرسازی سطح مطلوبیت (شادی یا رضایت)، حاضر نیستند حتی یک پنی (یکصدم دلار یا پوند) را هم در محاسباتشان از دست بدهند. به عبارت دیگر، این بازی با این عقیده اقتصادی متعارف که واحد نهایی ثروت همه چیز است، به مقابله میپردازد.
بازی پیشنهاد اولیه یا پایه، ترتیب بسیار سادهای دارد: دو بازیکن وجود دارند که معمولا با هم غریبهاند اما آزمونگر، آنها را میشناسد. یکی از این بازیکنان پیشنهاددهنده و دیگری پاسخگو است. بازیکن پیشنهاددهنده به صورت تصادفی انتخاب میشود (این شخص از طریق قرعه کشی داخل یک کلاه یا قرعه کشی رایانهای انتخاب میشود) و شرکت کنندگان و آزمونگر میدانند که پیشنهاددهنده به طور تصادفی انتخاب شده است. مبلغ مشخصی به او داده میشود که چندان زیاد نیست ولی پول واقعی است و از سوی دیگر به پاسخگو اطلاع داده میشود که چقدر پول به پیشنهاددهنده داده شده است.
اگر پیشنهاددهنده بخواهد مالک بخشی از پول باشد، باید با پاسخ گو وارد معامله شود و برای مثال درصد مشخصی از پول را به پاسخگو پیشنهاد دهد. پاسخگو میتواند این پیشنهاد را بپذیرد یا آن را رد کند. اگر پیشنهاد را رد کند، در نهایت به هیچ یک از دو طرف پولی تعلق نمیگیرد.
معمولا پیشنهاددهنده میتواند فقط یک بار پیشنهاد بدهد که اگر رد شود، دیگر بازی تمام شده است؛ اما وقتی پیشنهاددهندگان پیشنهادهای متعددی دارند نتایج حاصله تفاوت چندانی با نتایج باز پیشنهاد نهایی سنتی نخواهد داشت.
در اقتصاد متعارف پیشبینی و تاکید میشود که پاسخگو هر پیشنهادی را حتی بسیار ناچیز میپذیرد، زیرا حتی پیشنهاد بسیار ناچیز هم درآمد او را بیش از صفر افزایش میدهد. حداکثر کننده درآمد غیرعقلانی، انتخابی خواهد داشت که او را از افزایش درآمد محروم خواهد کرد. بطوری که اگر پیشنهاددهنده بداند که پاسخگو چنین رفتاری را در پیش خواهد گرفت (اگر این نوعی آگاهی عمومی باشد) قطعا کمترین مبلغ ممکن را به او پیشنهاد خواهد داد. به عبارت دیگر، اگر همه پیشنهاددهندگان همان حداکثرکنندگان خودخواهی باشند که مدنظر اقتصاد متعارف است و همه بازیکنان هم این موضوع را بدانند، پیشنهاددهنده پیشنهاد ناچیزی خواهد داد و پاسخگوی حداکثرکننده، مبلغ پیشنهادی را خواهد پذیرفت.
به هر حال، بازی پیشنهاد نهایی پیشبینیهای اقتصاد متعارف را رد میکند. در این بازی نه تنها پیشنهادهای فریبنده و غیرمعقول رد میشود، بلکه معمولا میانگین پیشنهادها بین ۴۰ و ۵۰ درصد است. پیشنهاددهنده در هر صورت مبلغ پایینی پیشنهاد نمیدهد زیرا میداند که چنین پیشنهادی رد خواهد شد. همچنین بسیاری از پیشنهاددهنگان، حداقل در مفهوم پیشنهاد نهایی، بر این باورند که باید پیشنهادهای منصفانهای داشته باشند.
پاسخدهندگان، پیشنهاددهندگانی را که به آنها پیشنهادهای غیرمنصفانه میدهند، مجازات و تنبیه میکنند (کمتر از حدود ۴۰ تا ۵۰ درصد). برخی از پاسخدهندگان، پیشنهادهایی را که پایینتر از ۴۰ تا ۵۰ درصد است، رد میکنند. این یعنی بسیاری از افراد که در نقش پاسخدهنده هستند، تمایل دارند پیشنهاددهنگان را به خاطر پیشنهادهای غیرمنصفانهشان تنبیه کنند. هرچند برای انجام چنین تنبیهاتی خودشان نیز متحمل هزینه میشوند (هیچ پولی به دست نمیآورند). در این مفهوم، پاسخدهندگان مطابق پیشبینیهای اقتصاد متعارف رفتار نمیکنند. درمجموع افراد انتظار دارند که دیگران (آنهایی که نمیشناسد یا هرگر ندیدهاند) موقع تصمیمگیری منصفانه عمل کنند.
نتایج بازی پیشنهاد نهایی که در اکثر دنیا انجام شده، تقریبا یکسان و مشابه است. در اقتصادهای غربی و غیرغربی و همینطور اقتصادهای توسعه یافته و توسعه نیافته کاربرد دارد. به هر حال درمورد این قاعده، استثناهایی نیز وجود دارد. یک مثال خوب در این زمینه، پژوهشی است که ژوزف هنریچ از دانشگاه بریتیش کلمبیا انجام داده است. به این ترتیب که بین مردم ماچیگوئنگا واقع در منطقه آمازون پرو، یک مسابقه پیشنهاد نهایی انجام داده است. اقتصاد ماچیگوئنگا بسیار بدوی است، در جامعهای با سلسله مراتب اجتماعی نسبتا پایین، بین اهالی این قبیله متوسط پیشنهاددهندگان ۲۶ درصد است و معمولا این پیشنهادهای نسبتا پایین پذیرفته میشوند.
حتی این استثنا در قاعده نیز ناقص پیشبینیهای اقتصاد متعارف است که میگوید افراد هرآنچه را باعث افزایش درآمدشان شود، حتی اگر بسیار ناچیز باشد خواهند پذیرفت. این امر نشان میدهد که تعریف انصاف در نگاه برخی از افراد با تعریف انصاف از دیدگاه دیگران تفاوت دارد و همین تعاریف متفاوت، رفتار آنها را تحت تاثیر قرار میدهد. در وضعیت تجربی کنترلشده، افراد لزوما طبق روش حداکثرکننده درآمدی که اقتصاد متعارف پبشبینی میکند، رفتار نمیکنند. این واقعیت را نباید نادیده گرفت که سوای افزایش سطح درآمد، مفاهیم و ارزشهای دیگری وجود دارند که به بهروزی و مطلوبیت افراد کمک میکند.
ب) بازی دیکتاتور:
بازی دیکتاتور به بازی پیشنهاد نهایی شباهت دارد؛ زیرا دو طرف این بازی، پیشنهاددهنده و پاسخگو هستند، با این تفاوت که در بازی دیکتاتور، پیشنهاددهنده نقش دیکتاتور را ایفا میکند و دیکتاتور میتواند هر پیشنهادی داشته باشد بدون اینکه از تنبیه شدن به دست پاسخگو بهراسد. پاسخگو میتواند پیشنهاد را رد کند، اما در عوض دیکتاتور بخشی از پول را که به پاسخگو پیشنهاد نشده، نگه میدارد. بنابراین نمیتوان دیکتاتور را به خاطر بیعدالتی (بی انصاف بودن) تنبیه کرد.
آنچه تقریبا در تمام پژوهشهای منتشرشده یکسان است این است که متوسط پیشنهادهای دیکتاتور در بازی دیکتاتور، کمتر از متوسط پیشنهادهای پیشنهاددهنده در بازی پیشنهاد نهایی است؛ اما متوسط پیشنهادها همچنان بالاتر از پیشنهادهای پیشبینیشده در اقتصاد متعارف است. تا وقتی دیکتاتورها و پاسخدهندگان ناشناس نیستند، دیکتاتورها به طور متوسط بین ۱۰ تا ۴۰ درصد پیشنهاد میدهند؛ اما وقتی مانند بازی پیشنهاد نهایی، هر دو طرف کاملا ناشناس باشند، درصد دیکتاتورهایی که مبلغ صفر را پیشنهاد میکنند (همه پول را به خودشان اختصاص میدهند) بین ۱۵ تا ۶۵ درصد متغیر است. به عبارت دیگر برخی از دیکتاتورها همچنان حدود ۵۰ درصد پیشنهاد میدهند، حتی وقتی کاملا ناشناس باشند.
بنابراین بد نیست از اهمیت نقش پیشنهاددهنده، حتی در حالت آزمایشی، مطلع باشید؛ هرچند قطعا در آینده با پاسخدهنده دوست صمیمی نخواهید شد (حتی ممکن است دیگر هیچوقت آن فرد را در زندگیتان نبینید). این واقعیت که شما پاسخگو را میشناسید و او نیز شما را میشناسد، باعث میشود بسیاری از دیکتاتورها به روش حداکثرکننده غیرمادی (غیرمعقولانه) رفتار کنند. چنین رفتاری ممکن است در جامعه نیز وجود داشته باشد (ممکن است ناخودآگاه ترس از مقابلهبهمثل و تلافی در آینده داشته باشند) یا حتی دیکتاتور ممکن است با خودش بیندیشد که مبادا بیانصاف بوده است.
در بعضی از تجربیات دیکتاتوری و با بهرهگیری از مساله کمکهای خیریه به عنوان یک موقعیت آزمایشی، مشخص شد که دیکتاتورها به سازمانهای خیریه بیشتر کمک میکنند، به خصوص سازمانهای خیریهای که از آنها شناخت دارند. افراد وقتی با پاسخگو نوعی آشنایی یا حس همدردی داشته باشند، تمایل بیشتری به سخاوتمندی خواهند داشت. البته بد نیست بدانیم که وقتی دیکتاتور پاسخگو را دوست نداشته باشد، پیشنهاد پایینتری خواهد بود.
بنابراین در کسبوکار خود منصف باشید؛ افراد منصف بیزینس پایدارتر و بلندمدتتری دارند. این را همیشه در ذهن خود داشته باشید؛ به جای اینکه پول روی پول بگذاریذ، پول بر روی اعتماد دیگران به خود بگذارید.
۷) هفتمین سراب: آدمها به دنبال آسیب زدن به یکدیگر نیستند
هر روز بر تعداد آزمایشهای تجربی که ابعاد تاریک رفتار انسانی را میآزمایند، افزوده میشود. در کارهای اقتصاددانان اروپایی، کلاوس آبینک و بندیک هرمان، میتوان مثالی از این رویکرد را مشاهده کرد.
در اولین آزمایش، دارایی مشخصی به افراد اختصاص داده میشود و همچنین فرصتی برای از بین بردن دارایی سایر شرکتکنندگان. با این شرط که باید در ازای این فرصت چیزی بپردازند.
در سناریوی اول، شرکتکنندگان میتوانند به صورت کاملا ناشناس دارایی دیگران را از بین ببرند و طرف مقابل تا پایان رفتار ناپسند، چیزی در مورد هویت شخص موردنظر نمیداند. در این مورد حدودا ۲۵ درصد شرکتکنندگان سعی کردند دارایی دیگران را از بین ببرند.
در سناریوی دیگر، به شرکتکنندگان گفته شد که میتوانند دارایی دیگران را از بین ببرند اما این بار هویتشان معلوم میشود. در این مورد حدود ۱۰ درصد از آنها، داراییهای دیگران را از بین بردند.
از دیدگاه اقتصاد متعارف، افراد برای صدمه زدن به دیگران، حاضرند منفعت شخصی (به صورت کاهش ثروتشان) خود را فدا کنند. انسان فقط حاضر است به افرادی صدمه بزند که احتمال میرود آنها نیز چنین رفتاری با او داشته باشند. به عبارت دیگر رفتار ناپسند امری دوطرفه است. آنهایی که از این فرصت استفاده نمیکنند به این معناست که انتظار ندارند دیگران به آنها صدمهای بزنند.
بنابراین، شواهد تجربی نشان میدهد که میتوان از برخی افراد توقع چنین رفتار ناپسندی را داشت، حتی اگر برایشان هزینههایی در بر داشته باشد، به خصوص وقتی بتوانند هویتشان را پنهان نگه دارند؛ اما حتی در آزمایشهای مربوط به رفتار ناپسند نیز اکثر افراد تمایل دارند به دیگران صدمهای نزنند، حتی اگر طرف مقابل بتواند خیلی راحت از این میدان جان سالم به در ببرد.
بنابراین ممکن است شما پیش خود فکرکنید که چرا فلانی باید به من بدی کند و یا ضربهای به من بزند، این درحالی است که کار برخی صرفا آسیب زدن است حتی اگر شما بدی در حق او نکرده باشید.
۸) هشتمین سراب: آمارها دروغ نمیگویند
بسیاری از آمارها غلط و اشتباه هستند که طبیعی است ما را گمراه کنند، اما آمارهای درست هم می توانند به ما دروغ بگویند.
در انتخابهای شخصی نیز زمانی که با آمار روبرو میشوید به حجم نمونه توجه کنید. برای مثال ممکن است بشنوید فلان محصول برای سلامتی مفید است و یا باعث افزایش عملکرد فرد میشود و تمرکز او را بالا میبرد. اما معمولا چنین حرفهایی مبنای مطالعاتی قوی ندارند یا با تعداد معدودی شرکت کننده مورد آزمون قرار گرفتهاند.
بنابراین هر زمان خواستید به آمار یا مطالعهای اعتماد کنید از خود بپرسید: این مطالعه بر روی چند نفر انجام شده است؟ آیا این تعداد افراد میتوانند تصویر دقیقی از یک اجتماع بزرگتر را نشان دهند؟ این را باید بدانید که آنچه برای یک نفر کارایی داشته، به این معنا نیست که برای شما نیز همان کارایی را خواهد داشت.
۹)